جهادگران فرهنگی دزفول

عکس های شهید جاوید الاثر محمدجواد علی بهار

شهیدجاویدالاثرمحمدجوادعلی بهار

درسال 1341در خانواده ای کاملا مذهبی دیده به جهان گشود.اوعلاقه ی بسیاری به مسایل مذهبی داشت ودر جلسات که در مسجدبود بیشترین بهره را می برد. در سن 6سالگی به مدرسه وتا مقطع 5 ابتدایی را گذراندوبه کاردرحرفه ی مکانیکی مشغول به کارشد.

بااوج گیری مبارزات علیه رژیم شاه فعالیت های خود را دراین زمینه اغاز کردونقش خودرابین مبارزان به خوبی ایفاکرد.

بااغازجنگ تحمیلی فعالیت های شهیدمحمدجوادعلی بهاردرحسینیه صاحب الزمان اوج گرفت. اوباشرکت در راهپیماییها علیه رژیمبعثی صدام همواره شرکت ودریکی از همین راهپیمایی ها برسرپل قدیم دزفول با بمباران های رژیم بعث عراق به راهپیمایان مجروح شد.

باحملات موشک به شهر دزفول بی هیچ درنگی به محل اصابت می رفت وبه مجروحین کمک می کرد.

تقاضای رفتن به جبهه داشت تا اینکه با حضوردرجبهه نبرد حق علیه باطل در خرمشهرمجروح وبه بیمارستان اندیمشک منتقل وبعد از بهبودی بار دیگر باشروع عملیات رمضان و دفاع خالصانه در جبهه کوشک درتاریخ 26/4/61 ندای حق را لبیک گفت وبه درجه رفیع شهادت نايل گشت.

روح شاد وراهش پر رهرو باد.

دوروز مانده به شروع عملیات رمضان حسین با لبخندی که گوشه ی لبانش خودنمایی می کرد امد و دستش را گذاشت گفت یه چیزی می خوا م بگم همیشه یادت باشه!تا می تونی برو سر مزار شهدا..هروقت هم که میری با خودت قران ببر و قران بخون من هم که از روحیات حسین واز باطن روشن او خبر داشتم و می دانستم در هر حرفی که می زند سری نهفته دارد گفتم :چرا؟

گفت تو کاری نداشته باش چرا!فقط این کاررو که گفتم همیشه انجام بده.هروقت بیکار بودی برو شهید ابادو سر مزار شهدا قران بخون«دوباره گفتم خب چرا؟

چه خاصیتی داره؟ولی حسین هیچ وقت پاسخ این سوالم را نداد.
خودشرا بارها وبارها می دیدم که قران کوچکی بر می داشت و می رفت شهید ابادورویشهدای موشکی یا شهدایی که تازه از جبهه اورده بودند قران می خواند واشک میریخت و با ان ها حرف می زد. من هیچ گاه نفهمیدم در اینکار حسین چه رمز و رازی نهفته است.
راوی:حسین دیانتی فر
شهید عبدالحسین خبری
بر گرفته از کتاب اسمان خبری دارد.
از شهدای دزفول
#جهادگران_فرهنگی_دزفول

بره در زیر پتو!
شب موقع نگهبانی جلوی بسیج عاملی دزفول یکباره گله ی بزرگی گوسفند از عشایررد شدند.با اجازه ی چوپان گله یکی از بره ها را اوردم تا سربه سر بچه ها بگدارم
بره کو چلو را زیر بغلم گرفتم
وارد مسجد شدم و یک راست به سراغ #شهید-یوسف-ثاره رفتم ودر حالی که خواب بود .بره را زیر پتویش گذاشتم..یکدفعه با صدای بع بع بره از خواب پرید..وصدایخنده ی ما بقیه را هم بیدار کرد..

#جهادگران- فرهنگی-دزفول

مادرشهید که باشی زینب (س) را درک میکنی
دختر شهید که باشی زینب (س)را درک میکنی

اما امان از روزی که دخترشهید باشی و همسن رقیه سه ساله
شاید درکش برایت سخت باشد نمی دانی بابایت کجاست فقط میخواهی باشد… در ان سن درکی از دنیای ابدی نداری فقط میخواهی بابایت باشد..

معنی شهادت را درست و حسابی نمیدانی ..اما وجود پدرت را حس میکنی..با او حرف می زنی..از او میخواهی که دوباره برگردد..درتولدها\عیدها/خوش هاو ناراحتی ها نبود یک نفر را حس میکنیمی خواهی که بابایت باشد

فرداتولد حضرت معصومه(س) روز دختراست.اولین سال است که بابایت نیست تا دردانه اشرا ببیند که قد کشیده ..تا ببینددخترش با ان سن کمش صبر زینبی دارد.. بابای یسنا به خاطر همه ما رفت یسنا هرشب بابایش را میخواهد.. در مشغله ی این روزها دردانه ی شهید را فراموش نکنیم ..

دعای رقیه ی سه ساله پشت وپناهتان

نوشته شده توسط جهادگران فرهنگی دزفول
#جهادگران_فرهنگی_دزفول
فرزند شهید امیرعلی هیودی شهید مدافع حرم

اشتراک گذاری این مطلب!

همزاد کویرم تب باران دارم

درسینه دلی شکسته پنهان دارم

در دفتر خاطرات من بنویسید

من هرچه دارم از شهیدان دارم

جهادگران فرهنگی دزفول