اخرین نصیحت
دوروز مانده به شروع عملیات رمضان حسین با لبخندی که گوشه ی لبانش خودنمایی می کرد امد و دستش را گذاشت گفت یه چیزی می خوا م بگم همیشه یادت باشه!تا می تونی برو سر مزار شهدا..هروقت هم که میری با خودت قران ببر و قران بخون من هم که از روحیات حسین واز باطن روشن او خبر داشتم و می دانستم در هر حرفی که می زند سری نهفته دارد گفتم :چرا؟
گفت تو کاری نداشته باش چرا!فقط این کاررو که گفتم همیشه انجام بده.هروقت بیکار بودی برو شهید ابادو سر مزار شهدا قران بخون«دوباره گفتم خب چرا؟
چه خاصیتی داره؟ولی حسین هیچ وقت پاسخ این سوالم را نداد.
خودشرا بارها وبارها می دیدم که قران کوچکی بر می داشت و می رفت شهید ابادورویشهدای موشکی یا شهدایی که تازه از جبهه اورده بودند قران می خواند واشک میریخت و با ان ها حرف می زد. من هیچ گاه نفهمیدم در اینکار حسین چه رمز و رازی نهفته است.
راوی:حسین دیانتی فر
شهید عبدالحسین خبری
بر گرفته از کتاب اسمان خبری دارد.
از شهدای دزفول
#جهادگران_فرهنگی_دزفول